دخترک رو به من کرد و گفت: واقعاً آقا؟!
گفتم: ببخشید چی واقعاً؟!
گفت: واقعاً شما بچه شیعهها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!
گفتم: بله.
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ماها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت: کمه؟ ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا (سلام الله علیه) باید زانو زد حقاً که سر پایین انداختن کمه، آره تو راست میگی...
به نقل از پایگاه 598 ، روز 22 بهمن از حضور میلیونی مردم در خیابانها به ویژه خیابانهای تهران بسیار شادمان شده بودیم و غرق در خوشحالی و شور و شعف بودیم که چگونه یکبار دیگر علیرغم بی بصیرتی برخی خواص، مردم ایران با بصیرت و موقع شناسی و حضور چشمگیر خود دشمنان نظام را ناکام گذاشتتند.
عزت و عظمت خانواده شهدا در این شب به تصویر کشیده شد، پدر و مادر شهیدان خالقی پور در برنامه حضور داشتند که وقتی مادر این سه شهید لب به سخن گشود ،آنچنان فضا معنوی شد که رسالت بوذری مجری با تجربه برنامه نتوانست جلوی خود را بگیرد و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود و بغض گلویش را می فشرد با صدایی لرزان افتخار خود را بوسیدن دست پدر شهید دانست و خم شد و دستان پدر شهیدان خالقی پور را بوسید.
در انتهای برنامه هنگامی که مجری از میهمانان خواست هر کدام یک جمله بگویند حمید سوریان قهرمان ملی کشورمان در المپیک 2012 که با پرچم سه رنگ ایران دور افتخار زده بود گفت :این عقده در گلوی من مانده و من هم باید به نمایندگی از جامعه ورزشی بوسه بردستان پدر شهید بزنم و این اقدام زیبا را جلوی دوربین و در برنامه زنده اینجا ایران به یادگار گذاشت.
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد...
یه آقای جوان... خوش تیپی هم اومد تو گفت: آقا ابراهیم قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم...
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش...
همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: شما چی میخواین مادر جان؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا...
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان...
پیرزن یه فکری کرد و گفت: بده مادر... اشکالی نداره... ممنون...
قصاب آشغال گوشتهای اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم...
اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: مادر جان اینارو واسه سگتون میخواین؟
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: سگ؟!!!
آقای جوان گفت: بله... آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره... سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!!
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: میخوره دیگه مادر... شکم گرسنه سنگم میخوره...
آقای جوان گفت: نژادش چیه مادر؟
خانم پیر گفت: بهش میگن توله سگ دو پا... اینا رو برای بچههام میخوام اّبگوشت بار بذارم خیلی وقته گوشت نخوردن!
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد... یه تیکه از گوشتهای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتهای اون خانم پیر...
خانم پیر بهش گفت: شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟
جوون گفت: چرا مادر...
خانم پیر گفت: بچههای من غذای سگ نمیخورن مادر...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشتهاش رو برداشت و رفت...
خامنهای خمینی دیگر است
تصویر زیر در زمستان 1357 گرفته شده است و یکی از ده ها تندیس پهلوی ها، توسط مردم به خاک مذلت کشیده می شود و جوانان انقلاب، لذت شاه سواری را تجربه می کنند.
