وبلاگ دو رکعت وبلاگ در جدیدترین نوشته خود آورده است:
تازه از مجلس روضه برگشته بودند. پدر و مادری فرهنگی به همراه دو پسر قند عسل. شاید از روشن شدن لامپهای هال و زیاد کردن شعله بخاری دو دقیقهای بیش نگذشته بود که پسر کوچکتر با حالتی جدی و معصومانه و عاری از هرگونه طنز و شیطنت رو به مادرش کرد و گفت: مامان تو اصلاً چادرت را دوست نداری.
مادر خانه در حال رفتن به آشپزخانه وقتی با این خطبه کودک ابتدایی خویش مواجه شد یکدفعه ترمز زد و شاید در حالی که صورتش مثل کوره سرخ شده بود در جوابی عتابآلود گفت: چشمم روشن این حرفها رو کی یادت داده؟ اگه من چادر رو دوست نداشتم که نمیپوشیدم؟ خوبه همین الان از روضه اومدیما!!!
مامان کسی به من یاد نداده، خودم فهمیدم.
از کجا؟
من خودم این قدر به عروسک انگری بردز (Angry birds)علاقه دارم که حتی وقتی دیروز رفتم حمام با خودم بردمش. اما تو وقتی میای خونه چادرت را پرت میکنی روی مبل و تا نیم ساعت بعد هم جمع و جور ومرتبش نمیکنی؟
و مادری که هاج و واج مانده بدون جواب...
این خاطره را که محرم همین امسال رخ داده، همان مادر برای خانم بنده تعریف کرده است!