نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93 فروردین 13 توسط
یک طلبه | نظر بدهید
فقط چند قدم از کوچه تا روضه باقی مانده بود
فقط چند قدم تا نیلی شدن روی هستی باقی مانده بود
فقط چند قدم تا شکسته شدن، پر پرواز کبوتر ها باقی مانده بود
فقط چند قدم تا روانه شدنش در میان آتش و دود ، باقی مانده بود
ای کاش نمی رفت مادر... می دانم که می دانست، قرار است طعمه ی ندانستن ها شود. اما رفت....
انگار هیچ راه دیگری نبود و مسیر تاریخ اسلام درست باید،
از روی پهلوی شکسته و روی نیلی او می گذشت
قدمهایش محکم بود و حجابش محکمتر، چادر حجاب او نبود، او حجاب چادر شده بود...
باید عبور می کرد از کوچه های غربت...
چهل حرامی انتظارش را می کشیدند، نه صبر کن انگار که بیشترند
یادم رفته بود در و دیوار و مسمار را بشمارم