او یکدانه است؛ یک بچه در یک خانواده سه نفره. او تنهاست، چون غیر از خودش بچهای در خانه نیست که صدایش را با صدای او در هم بیامیزد و آرزوهایش را با آرزوهای او جمع کند و از شوق داشتن خواهر یا برادر شیطنت کند.
یکدانهها چشم و چراغ خانهاند؛ تکدانههای عزیزکردهای که در خانه روی چشم نگهشان میدارند. مردم کوچه و بازار میگویند یکی یکدانهها لوس و نازک نارنجیاند و تحمل شنیدن حرف مخالف را ندارند، برای همین برخی آدمها نمیتوانند با آنها کنار بیایند.
تکفرزندها از این قضاوتها باخبرند. آنها دلشان از این حرفها میگیرد، اما حتی روانشناسان نیز تا حدی با مردم عادی همعقیدهاند. روانشناسان میگویند احتمال پرتوقعشدن یکدانهها زیاد است، چون آنها از وقتی چشم باز کردهاند فقط خودشان را دیدهاند و پدر و مادری که همه توانشان را برای جلب رضایت آنها گذاشتهاند.
اینها میگویند اگر تکفرزندها به همین شیوه بزرگ شوند و خودشان نیز تلاشی برای تغییر رفتارشان در بزرگسالی نکنند روزی که از دنیای امن خانوادگی کنده میشوند و وارد دنیایی میشوند که در آن کسی با کسی تعارف ندارد و بیجهت قربان صدقه دیگری نمیرود، دچار سرخوردگی میشوند.
تکفرزندها گرفتار سرخوردگی میشوند، چون میبینند که در دنیای خارج از خانه همه چیز وفق مرادشان پیش نمیرود و مردم مثل پدر و مادر حاضر نیستند گوش به زنگ خواهشهای آنها باشند. بیشتر تکفرزندها وقتی سرخورده میشوند بلافاصله گرفتار فشارهای روانی و ناامیدی نیز میشوند، چون به باور آنها مردمی که در اجتماع حضور دارند همواره با رفتار و گفتارشان به آنها توهین میکنند و این کار را با نیت قبلی نیز انجام میدهند.
حتما برای همین است که تکفرزندها از جمعهایی که درآنها احتمال جریحهدار شدن احساساتشان وجود دارد دوری میکنند و با کسانی که منافع آنها را به خطر میاندازند ارتباط برقرار نمیکنند.