سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر نامه بر
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91 آبان 14 توسط یک طلبه | نظر بدهید

وقتی زن از حرم بیرون آمد و چادرش را از سر برداشت، ناراحت شدم. به او گفتم: خانم مگر فقط در حرم باید حجاب داشت؟ با کمال احترام و ادب گفت: آقا! من مسلمان نیستم، مسیحی‌ام. گفتم: پس در حرم چه می‌کردید؟ گفت: آمده‌ام از امام رضا(علیه‌السلام) تشکر کنم. بعد حکایت شگفت زندگی‌اش را این‌گونه تعریف کرد: پسر فلجی داشتم که برای معالجه‌اش از هر کس و هر کاری که می‌توانستم، دریغ نورزیدم، اما هیچ دارو و دکتری ثمربخش نشد. وقتی به مدرسه رفت، بچه‌های دیگر به او گفته بودند چرا مادرت تو را به مشهد و حرم امام رضا(علیه‌السلام) نمی‌برد تا شفا بگیری؟ پسرم که به خانه آمد، با گریه گفت: مادر! تو که گفتی برای معالجه من همه‌جا رفته‌ای و مرا نزد همه دکترها برده‌ای، پس این مشهد امام رضا(علیه‌السلام) که مریض‌ها را شفا می‌دهد، کجاست؟ با ناامیدی به او گفتم: امام رضا(علیه‌السلام) فقط مسلمان‌ها را شفا می‌دهد و ما مسیحی‌ هستیم. اما پسرم مرتب اصرار می‌کرد و بعد هم با گریه به بستر رفت.

نیمه‌های شب مرا صدا زد: مادر! بیا ببین این آقا پاهایم را شفا داده است. خودش به خانه ما آمد. او گفت: به مادرت بگو هر که به در خانه ما بیاید، او را درمان می‌کنیم.




مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
.:
By Ashoora.ir & Blog Skin :.